اوااوا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

هدیه اسمانی’اوای دلنشین زندگی,

کاغذ خور حرفه ای

نفس مامان تازگی ها هر جا کاغذ یا دستمال می بینه سریع میدوه و اونو بر میداره و بعد شروع به خوردنش می کنه. دختر اخه مگه کاغذ هم خوردنیه.   ...
23 فروردين 1393

اولین نشستن

تاریخ 5/4/92 اولین باری بود که ناز گل مامان تونست خودش بشینه. الهی فدات بشم عزیزززززززززززززززززززززززززم.           ...
23 فروردين 1393

اولین کلمه

دخمل نازم کم کم می خواد به حرف بیاد. اون امروز در تاریخ 14/3/92 اولین کلمه رو تلفظ کرد و گفت  بابا. وای که چه لذتی داره.نی نی کوچولوی ادم به حرف بیاد و حرف بزنه. گر چه اون برای اولین بار خودشو برای باباش لوس کرد و گفت بابا.ولی باز هم برای من که مامانشم خیلی لذت بخش بود. خیلی دوستت دارم عزیز دلم. امید وارم که همیشه حرف های خوشگل و خوشحال کننده از زبونت بشنوم.          
21 فروردين 1393

اولین سفر

برای اولین بار مامان وبابا نی نی کوچولو شونو برداشتن و به سفر بردن. دخملکم که هنوز شش ماهش تموم نشده بود توی ماشین خیلی بی تابی میکرد. اخه راه طولانی بود و نی نی کوچولوی مامان زود خسته شد. سفر ما به سمت قم بود.منزل مامانی. یک هفته اونجا موندیم و بعد برگشتیم. این یک هفته خیلی خوش گذشت و خیلی هم زود. ان شاا... سفرهای اینده همراه با سلامتی دخملام. ...
21 فروردين 1393

یادگاری از ابجی رها

    یه روز که توی گهواره ات خواب بودی یه دفعه دیدم صدای جیغت رفت هوا. اومدم و دیدم که جای دو تا دندون روی صورتت مونده و رها خانم هم فرار کرده و رفته. الهی بگردم .همچین محکم دندونت گرفته بود که جاش روی صورتت مونده بود. بعد که پیداش کردم میگه یا کریمه نوکش زده. قربون شما دو تا برم که هر دو تاتون برا مامان عزیزین.   ...
7 فروردين 1393

دخمل بد لباس

ناز دختر مامان چون توی فصل زمستون به دنیا اومده ,مامان مجبوره لباس بیشتری بهش بپوشونه . نفسی من که از لباس بدش میاد شروع به گریه کردن میکنه و از اول مسیر تا اخر یکسره گریه میکنه. انقدر جیغ و داد میزنه که حد نداره. طفلکی باباش دیگه نمی دونه چه جور رانندگی کنه تا برسیم. همین که میرسیم و لباسهاشو در میارم شروع میکنه به خندیدن. الهی فدات بشم که بلا شدی.
7 فروردين 1393

اولین خنده

دخملم برای اولین بار به مامانش خندید. البته بار اول توی خواب خندیدی.ولی امروز در تاریخ١٧ /٩/٩١ یعنی وقتی که فقط ٢٠ روز داشتی به مامان خندیدی ودر قلبت رو به روی مامان باز کردی . وای که نمی دونی چقدر کیف کردم.وقتی که با اون چشمهای پاک و معصومت به من نگاه می کنی و بعدش هم یه لبخند ناز و کوچولو روی لبهات می شینه دلم می خواد همه دنیا رو بدم و باز هم این اتفاق تکرار بشه. با همه وجودم شما دو تا رو دوست دارم و همه وجودم برای شما دو تاست. امید وارم که همیشه روی لبهات خنده باشه. 
15 اسفند 1391

یک ماهگیت مبارک

عزیز مامان خدا رو شکر یک ماهه شدی. تو این یک ماه وابستگی مامان نسبت به نی نی کوچولوی خودش خیلی بیشتر شده.البته تو هم خیلی به مامان انس گرفتی. الهی که سالم باشی و صد ساله بشی. این هم عکس های هفته ششم: ٣٧ روزه: اوا نفسی ٣٩ روزشه: این هم ٤١ روزگی اوا خانم:   ...
28 دی 1391