اوااوا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

هدیه اسمانی’اوای دلنشین زندگی,

چهارمین نوار قلب

امروز 10 ابان بود. صبح زود از خواب بیدار شدیم و اول رهایی رو بردیم خونه مامان جون.الهی بگردم بچه ام مثل غریبها بود . با بابایی رفتیم بیمارستان تا نوار بگیریم.خیلی استرس داشتم.مامانی هم که هنوز نیومده ،خیلی تنهام. امروز وقتی رفتیم بیمارستان ،بابا رو داخل بخش زنان راه ندادند،من هم تنها رفتم.همه اونجا یه همراهی داشتند ولی من..... اگه قرار بود همین جور تنها برم اتاق عمل خیلی سختم بود .ولی خدا رو شکر دکتر گفت که دوباره نوارت خوبه و برو خونه. نمی دونی دنیا رو بهم دادن.از اینکه تنها نبودم .از اینکه خدا باهام بود .از اینکه ...... خیلی دوستت دارم.  
14 آذر 1391

nst سوم

٩ابان دوباره برای نوار قلب رفتم و دوباره افت ضربان قلب داشتی.دوباره دکتر گفت که خیلی خطرناکه و باید فردا بیایی بیمارستان و یک نوار دیگه ازت بردارم تا ببینم چه جوریه.وسایلت رو هم بیار که شاید قرار باشه بستری بشی برای عمل .   امروز 37 هفته ام تمام شد و نسبت به هفته گذشته خیلی بهتره  و تو یک هفته بیشتر رشد کردی. ولی باز هم خیلی نگرانتم. فقط دعا میکنم سالم باشی.  
14 آذر 1391

nst دوم

امشب 3ابان 91 . با بابایی و رهایی رفتیم تا نوار قلب دومم را بگیرم.قرار بود اگر که افت ضربان داشته باشی دکتر تو رو زودتر از موعد به دنیا بیاره. اگر این اتفاق می افتاد باید تو رو زیر دستگاه میخوابوندن.من که اصلا تحملش رو نداشتم. ولی خدا رو شکر همه چیز خوب بود و به خیر گذشت.با این حال امپول های بتازون که برای باز شدن ریه ها ست رو زدم. حالا تا هفته دیگه باید صبر کنیم تا ببینیم نوار قلب بعدی چه نتیجه ای داره. تا هفته دیگه هر روز هزار روز میگذره.کاش تموم می شد.  
14 آذر 1391

اولین nst

از تاریخ 2ابان 91 ,که همزمان با تاریخ تولد خودم هم بود nst یا همون نوار قلب گرفتن ها شروع شد. چون دیابت بارداری داشتم دکتر می گفت باید هر هفته بیایی و ضربان قلب بچه رو کنترل کنیم. اولین نوار قلب رو گرفتم و نشون دکتر دادم. گفت که افت ضربان داره.باید فردا شب هم بیایی و بگیری . البته من دلم روشنه.ان شا,ا... که چیزی نیست و تو سالمی. دلم میخواد این روزها زودتر بگذره. زود بیا.  
14 آذر 1391

اولین حرکت و بابایی

امروز یه روز جمعه اروم بود.١٧/٦/٩١.صبح که من وبابایی از خواب بیدار شدیم ,جلوی تلویزیون نشسته بودیم و داشتیم صبحانه می خوردیم که یه دفعه ای شما شروع به ابراز وجود کردی و شروع کردی به تکون خوردن. بابایی که دفعه اولش بود تکون های تو رو می دید همچین ذوق کرده بود که نگو. می گفت حسم به نی نیم چند برابر شده .خلاصه انقدر قربون و صدقه ات رفت که من داشت کم کم حسودیم می شد. رهایی ام که بالا توی اتاقش خواب بود و داشت خوابهای ناز می دید .و الا بابا جرات این کارها رو نداشت. الهی که هر دو تا تون سالم باشین و یار و یاور هم .   ...
7 آبان 1391

دخمل مامان ‘ ناز مامان

١٢/٥/٩١ بالاخره انتظار به پایان رسید . امروز با بابایی رفتیم و سونو انجام دادم. بعد از چند ماه بالاخره فهمیدیم که جنسیتت چیه. دکتر بهم گفت که  دخمل دارم. خیلی خوشحال شدم که خدا لطف کرده و یه دخمل دیگه بهم داده.البته بیشتر به خاطر رهایی ,که خواهر دار شده و تنها نیست. من خودم تنهایی رو تجربه کردم ,نمی خواستم دخملم دیگه تنها باشه. خدا رو هزار مرتبه شکر. هنوز تا اومدنت ٥/٣ ماه مونده.وای که چقدر سخته و دیر میگذره. توی این روزا فقط از خدا می خوام که تو سالم بدنیا بیایی.   ...
7 آبان 1391

تولد صدف

  امروز ١١/٣/٩١ دخملی عمو میثم بدنیا اومد.اسمشو گذاشتن صدف .من و بابایی و رهایی شب رفتیم بیمارستان و دیدیمش.خیلی ناز و عزیز بود. دلم می خواست جای خاله پونه باشم تا نی نیم به دنیا اومده باشه و کنارم خوابیده باشه. کی بشه این چند ماه زودتر بگزره و تو هم به دنیا بیایی. هنوز نمی دونم  دخملی یا پسملی.خدا کنه که هر چی هستی فقط سالم باشی. تا اومدنت لحظه شماری می کنم. دوستت دارم. ...
7 آبان 1391

اولین حرکت

امروز برای اولین بار حرکت های کوچولوتو حس کردم. ٥/٣/٩١ اولین باری که حس کردم تو , همیشه منو همراهی می کنی و تو وجود من داری شکل میگیری. خیلی حس قشنگیه که یه موجود توی وجود ادم شکل بگیره و رشد کنه. هر حرکت تو هزار تا معنی می تونه داشته باشه. می تونه به معنی اعتراض باشه,به معنی ابراز وجود باشه,معنای خوشحالی داشته باشه و...........  . اما هر معنایی که داره برای من شیرینه,چون از سلامت تو مطمئن میشم و امیدوار تر. هنوز نمی دونم دختری یا پسر.اما هر چی که هستی دوست دارم سالم باشی و همدم و دوست و یاور رهایی مامان باشی. هر دو تاتون رو خیلی دوست دارم.  
26 مرداد 1391

بدون عنوان

تاریخ ٢/٣/٩١ امروز ازمایش چهار نوبته برای دیابتم داشتم .از ساعت ٦ صبح تا ١٠ هر یک ساعت یک بار با بابایی رفتیم و ازمایش خون دادم. خیلی سخت بود ,هنوز نیومده باید بر می گشتیم و می رفتیم. ولی همه این سختی ها رو به جون می خرم که تو سالم باشی. کی بشه این روزها بگذره و تو به دنیا بیایی و نتیجه همه این سختی ها رو به اغوش بکشم.اینکه توی بغلم لمست کنم و تو را ببویم. در ارزوی این چنین لحظه ای, لحظه شماری میکنم.
26 مرداد 1391

اولین حس بابا به نی نیش

در تاریخ ٢٣/٢/٩١ با بابایی رفتیم و سونوی ان تی رو انجام دادم. دکتر گفت که همه چیز خوبه و همه اندامهای حیاتیت تشکیل شده. خدا رو شکر .نمی دونی چقدر خوشحال شدیم. بابایی برای اولین بار صدای قلبت رو شنید.وای که چقدر کیف کرده بود.میگفت برای اولین بار تازه حست کردم وفهمیدم که هستی. اینکه چقدر دوستت داره و چه حسی نسبت بهت داره. الهی که سالم به دنیا بیایی و ما رو بیشتر از اینها خو شحال کنی. منتظرت هستیم .
26 مرداد 1391